به یاد افشین یداللهی
داستان افشین یداللهی و مرگ او در همین جا خاتمه پیدا نمیکند. زیرا او یک هنرمند بود. جانمایهی اصلی هنر در خلاقیّت است و خلاقیِت یعنی عصیان در برابر نیستی. هنرمند برجستهترین چالشگر مرگ است و اصلا آفرینش هنری یعنی آن که هنرمند بتواند در یک لحظه معنایی به زندگی ببخشد که پایدار و ماندگار بماند و به این ترتیب تکلیف خود را با مرگ روشن کند.
سخن گفتن از معنای زندگی بدون درنظرگرفتن مرگ امکانپذیر نیست. درونمایهی اصلی زندگی بشر از ابتدا تا کنون چیزی جز جستجوی معنا نبوده است. نئاندرتالها در حالی که توانایی مکتوبکردن اسطورههای خود را نداشتند، در گورها سلاح، ابزار و استخوانهای حیوانات قربانیشده را قرار میدادند. این عمل نشان میدهد که انسانها وقتی با فناپذیری خود روبرو شدند نوعی ضدروایت آفریدند تا بتوانند به نحوی با مرگ کنار بیایند. از همان ابتدا انسانها در جستجوی معنای زندگی در سایهی مرگ داستانهایی را ابداع میکردند که به آنها امکان دهد زندگی خود را در یک چهارچوب بزرگتر و گسترهی وسیعتر قرار دهند و در پناه یک کل نامتناهی وجود خود را معنا کنند. خود این جستجو که بدون نگاه همزمان به مرگ ممکن نبود مبین حضور همیشگی مرگ در زندگی است.
تاریخ مکتوب زندگی بشر نیز ناظر بر آمیزش همیشگی مرگ و زندگیست. فلسفه در اصل بحث در مسئله حیات و ممات است. تاریخ چیزی جز مجموعهای از دفنیات یا روایتهای سپری شده نیست. ساختار اکثر ادیان در ارتباط با جهانی دیگر شکل میگیرد که مرگ دروازهی آن است. بیهوده نبود که سقراط تمامت فلسفه را تاًمل در مرگ میشمرد و هگل تاریخ را محصول کنش بشر با مرگ میدانست. رابطهی مرگ و زندگی از نگاه اندیشمندان در اشکال متنوع ترسیم شده است. برخی به مشابهت و همخوانی مرگ و زندگی اشاره کردهاند و آن دو را اوزان همنوای طبیعت یا ضرباهنگ خلقت دانستهاند. بعضی از تقابل آنها سخن راندهاند و تضاد میان زندگی و مرگ را بنیادیترین تضاد موجود در هستی به حساب آوردهاند. کسانی مانند مولوی با نگاهی مثبت یه این تضاد نگریستهاند و اشخاصی مانند امپدوکلس و اریک فروم با دیدگاهی اخلاقی زندگی را خیر و مرگ را شر قلمداد کردهاند.
آیا مرگی مانند مرگ افشین یداللهی در تایید چنین باوریست؟ چه نسبتی میان زندگی او و مرگ بیمعنایش وجود داشت. آیا وقتی آیینهی مرگ در برابر شاعر خوش رنگ ما قرار گرفت تصویر زندگی او را منعکس کرد؟ اصلا زندگی افشین چه ربطی به مرگ او داشت؟ زندگی سرشار از شور، شعر، عشق، طنز، مردمداری و احساس تعهد و مسئولیت چه ارتباطی با مرگی پوچ و بیمعنا داشت؟ بنابراین لازم میدانم بر علیه ضدروایتی که در تمثیل مولوی آمده بنویسم و بگویم این داستانها و شعرها و فلسفه بافیها تا وقتی زنده هستیم و از مرگ دم میزنیم شنیدنیست. مولوی جایی دیگر با نگاهی و مضمونی مشابه میگوید:
چون جان تو میستانی، چون شکرست مردن
با تو ز جان شیرین، شیرینترست مردن
مرگ آینهست و حسنت در آینه درآمد
آیینه بر بگوید خوش منظرست مردن
گر مؤمنی و شیرین هم مؤمنست مرگت
ور کافری و تلخی هم کافرست مردن
گر یوسفی و خوبی آیینهات چنان است
ورنی درآن نمایش هم مضطرست مردن
لطفا از نوشتن مطلب غیر مرتبط خودداری شود.
از نوشتن لینک سایت های دیگر خودداری شود.
از نوشتن مطالب تبلیغی و آگهی خودداری شود.
در صورت نیاز با مدیر سایت تماس بگیرید:
MusicShamimAcademy@gmail.com